عطاکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بخشنده. دهنده. دهشکار. باذل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن معطیی که روز و شب از بهر نام نیک در پوزش مروت و در دادن عطاست. فرخی. معطی مالش بدان دهد که نجوید و آنکه بجوید ازوست مال مبلد. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 16). میر عمید معطی اهل هنر عمر کز یک عطای اوست توانگر هزار ونگ. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همه خوشی و ناز بتوان کرد چون نکو بود شعر و معطی مرد. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 233). منهی رازها بیان تو باد معطی آزها بنان تو باد. سنائی (مثنویها ایضاً ص 233). معطی نیکوکار را به دعای سایل حاجب نیست. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341). اصل بد با تو چون شود معطی آن نخواندی که اصل لایخطی. نظامی. معطی نشود مردم ممسک به تعاطی احور نشود دیدۀ ازرق به تکحل. رافعی (از المعجم چ مدرس رضوی ص 309). مه همه کف است معطی نورپاش ماه را گر کف نباشد گو مباش. مولوی. - معطی الانوار، مراد ذات حق تعالی است در مرتبت اول و عقول طولیه اند در مراتب بعد. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - امثال: فاقد شی ٔ معطی شی ٔ نتواند بود. نظیر: ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش. (امثال و حکم ج 2 ص 1132)