مهمل گذاشتن. عاطل و بی بهره رها کردن: پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 45). شکر خدای کن که موفق شدی به خیر زانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت. سعدی. اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. سعدی. (مجالس) ، منتظر گذاشتن. در انتظار نگه داشتن و رجوع به معطل کردن شود