جدول جو
جدول جو

معنی مطبخی

مطبخی
(مَ بَ)
منسوب به مطبخ. آنچه مربوط به آشپزخانه باشد، باورچی. (غیاث). آنکه طعام پزد. (آنندراج). این انتساب طباخی است و عمل آن را افاده می کند. (از الانساب سمعانی). طباخ. خوالیگر. آشپز. خوراک پز. دیگ پز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مطبخ. آشپز و باورچی و طباخ و پزندۀ طعام و مباشر مطبخ و سررشته دار و محرر مطبخ. (ناظم الاطباء) : سه مطبخی و هزار دینار و بیست هزار درم نفقات را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136). مطبخی را گفتم که چون بکار برد (نمک را) دیگر بار بیاید و ببرد. (مجمل التواریخ و القصص) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
همچون بره که چشم به مرعی برافکند.
خاقانی.
هر چه اندیشه در گمان آورد
مطبخی رفت و در میان آورد.
نظامی.
بفرمای تا مطبخی در نهفت
نهد جفته و آن را کند خاک جفت.
نظامی.
کاین فلک نی ز شاه آزاد است
دانم از پشت مطبخی زاده ست.
میرخسرو (از آنندراج)
مطبخی را دی طلب کردم که بغرایی پزد
تا شود زان آش کار ما و مهمان ساخته.
کاتبی ترشیزی (یادداشت ایضاً).
- مطبخی فلک، کنایه از آفتاب عالمتاب. (مجموعۀ مترادفات ص 13).
- دده مطبخی، کنیز مطبخی. رجوع به ترکیب بعد شود.
- ، کنایه از چرکین. شوخگن. (از امثال و حکم دهخدا).
- کنیز مطبخی، زن سیاهی که در مطبخ خدمت کند. دده مطبخی:
دستت چو نمی رسد به بی بی
دریاب کنیز مطبخی را.
(از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا