جدول جو
جدول جو

معنی مسحل

مسحل(مِ حَ)
تیشه. (منتهی الارب). منحت. (اقرب الموارد) ، سوهان. (دهار) (منتهی الارب). مبرد. (اقرب الموارد) ، داس. (دهار) ، خرک پزداغ. (دهار) ، زبان، از هر که باشد. (منتهی الارب). لسان. (اقرب الموارد). زبان. (دهار) ، زبان خطیب. (منتهی الارب) ، خطیب بلیغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ماهر در قرآن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلاد که حدود را بر پا کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جلاد. (دهار) ، ساقی شادمان. (منتهی الارب). ساقی نشیط و چابک. (از اقرب الموارد) (دهار) ، دلاوری که تنها کار کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شجاع. (دهار) ، شخص خسیس و حقیر و پست. (از اقرب الموارد) ، شیطان. (اقرب الموارد) ، خرکره. (منتهی الارب) ، گورخر. (منتهی الارب). حمار وحش. (اقرب الموارد) ، نهایت در جود و سخاوت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ارادۀ صادق. (منتهی الارب). عزم صارم. (دهار). گویند رکب مسحله، یعنی بر عزم و ارادۀ خویش رفت. (از اقرب الموارد) ، گمراهی. (منتهی الارب). غی، رکب مسحله، تبعیت از گمراهی خود کرد و از آن بازنایستاد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : اًن بنی امیهلایزالون یطعنون فی مسحل ضلاله، یعنی بر آن مصمم هستند. (از کلام علی (ع) از اقرب الموارد) ، پرویزن. (منتهی الارب). منخل و غربال. (از اقرب الموارد) ، دهانۀ توشه دان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناودان سخت راننده آب را. (منتهی الارب). ناودان و میزاب که در مقابل آب آن توانایی نباشد. (از اقرب الموارد) ، رسن یکتا تافته. (منتهی الارب). حبل و ریسمان که آن را به تنهایی تافته باشند. (از اقرب الموارد) ، جامۀ پاکیزه، از پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لگام، یا کام لگام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو حلقۀ دو طرف دهانۀ لگام که داخل یکدیگر هستند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهن که در زیر زنخ اسب بود برپهنا. (دهار) ، جانب ریش، یا پایین رخسار و عذارین تا مقدم ریش، که آن دو را مسحلان نامند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کرانۀ رخسار و ’عارض’ مرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار و فراوان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باران نیک. (دهار)
لغت نامه دهخدا