مماسه. لمس کردن. (اقرب الموارد). سودن به دست. (غیاث) (آنندراج). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن جرجانی) : قال فاذهب فان لک فی الحیاه أن تقول لامساس... (قرآن 97/20). آن مساس طفل چه بود بازیی با جماع رستمی ّ و غازیی. مولوی (مثنوی). آنچه او بیند نتان کردن مساس نز قیاس عقل نز راه حواس. مولوی (مثنوی). ، جماع کردن. (غیاث) (آنندراج) ، اختلاط. مس نمودن. ساییدن. دست مالیدن. مالش