معنی مرعوب - لغت نامه دهخدا
معنی مرعوب
- مرعوب
(مَ) - نعت مفعولی از رعب. رجوع به رعب شود. ترسانیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسانیده شده. (غیاث). ترسیده. هراسیده. ترسانده شده. ترسان. بیم زده. مذعور. بیم کرده شده. بیم داده شده. بیمناک: رعیت بلدان ازمکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب. (گلستان).
- مرعوب ساختن، ترساندن. بیم زده کردن. مذعور ساختن. مرعوب کردن. پر بیم کردن. بیم دادن.
- مرعوب شدن، ترسیدن. بیم زده شدن. مذعور گشتن. پر بیم گشتن. بیمناک گشتن.
- مرعوب کردن، مرعوب ساختن. ترساندن. بیم زده کردن. بیم دادن
لغت نامه دهخدا