جدول جو
جدول جو

معنی محلق

محلق(مُ حَلْ لَ)
خرما که دو ثلث وی پخته باشد، محلقه یکی، جایی از منی که در آنجا سر تراشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای سر تراشیدن. (ناظم الاطباء) ، محل پرواز به بالا و دور زدن: چون خسرو از شکارگاه بازآمد، شاهین همت را پرواز داد و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورد. (مرزبان نامه ص 331). رجوع به تحلیق شود، تراشیده شده و سترده شده و مقراض شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیق شود
لغت نامه دهخدا