انجمن کردن و گفتگو نمودن و مشاوره و مذاکره کردن. (ناظم الاطباء). جلسه کردن. مجلس تشکیل دادن. فراهم آمدن مشاوره و مصلحتی را: حاجب مجلسی کرد و بو سهل حمدوی و سوری و تنی چند دیگر که آنجای بودند با وی خالی بنشستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 541). پس از این مجلسی کرد با استادم. او حکایت کرد که در آن خلوت چه رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179) ، فراهم آمدن ضیافت را. بزم ترتیب دادن. بساط عیش و طرب گستردن: بعد از این بینی در سایۀ هر شاخ بلند مجلسی کرده جوانان می آشام بهار. امیرخسرو (از آنندراج). تابه تاراج دلم از مژه لشکر نکشد. نکند مجلس و ننشیند و ساغر نکشد. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). - مجلس می کردن، بزم می گساری ترتیب دادن: چون ملک با ملکان مجلس می کرده بود پیش او بیست هزاران بت نو برده بود. منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)