سرمایه ساختن. اساس قرار دادن. وسیله ساختن: هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت چو روزگار برآمد نه مایه ماند ونه سود. ناصرخسرو. ، نیرو گرفتن. استعداد یافتن. آرایش یافتن: مگر که باغ زنیسان چو ملک مایه گرفت ز طبع و خاطر خورشید خسرو ایران. مسعودسعد. - مایه گرفتن ابر، اشباع شدن آن. بارور شدن ابر: گذشته بابنه آنجا که مایه گیرد ابر رسیده با سپه آنجا که ره نیابد باد. فرخی. ، نان برای کسی پختن. از کسی شکوه و شکایت کردن و مقدمات تنبیه و گرفتاری او را فراهم آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). در غیبت کسی او را در نزد دیگری منفور و مکروه ساختن. سعایت و چغلی کسی کردن. کسی را نزد دیگری مقصر و گناهکار نمودن در غیبت او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مایه آمدن شود