رنگ لاک و آن رنگی باشد سرخ که در هندوستان سازند و با ثفل آن کارد و شمشیر را در دسته محکم کنند. (برهان). لاک. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی). لک: نار چون در حقۀ زرین نگینهای عقیق سیب چون بر مهرۀ سیمین نشانهای لکا. قطران. صاحب انجمن آرا گوید: در مخزن الادویه گفته که آن صمغ نباتی است که در هند و بنگاله از سرشاخهای کنار و بعض اشجار برمی آید و منعقد میگردد و سرخ رنگ شبیه به توت سرخ است و حب های آن به قدر نارنج و لیمو میشود. این را لاک خام میگویند و آنچه از درخت سدر که به پارسی کنار گویند به عمل آید از امثال دیگر بهتر است و از طبخ لک خام در آب و اخذ آب آن انواع رنگهای سرخ به عمل می آید و هر یک را به نامی و آنچه آب آن را در پنبه گرفته اقراص نازک ساخته خشک نمایند به فارسی کتا و به هندی التا و مهاور نیز گویند. ثفل لاک مطبوخ آب گرفته را ورقهای نازک سازند و آن را به هندی چپرا و به شیرازی دوس مینامند و بهترین آن سرخ صافی شفاف است که لوله کرده سر کاغذها بدان چسبانند. (انجمن آرا) ، زمین و ولایت و الکا. به لغت ژند و پاژند نیز به معنی بوم و زمین و ولایت باشد، دریچه. (برهان) لخا. کفش. لالکا. پای افزار. لخه: کبک چون طالب علم است و در این نیست شکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی. منوچهری. حب علی ز رضوان بر سر نهدت تاج از پایها برون کندت مالکی لکا. ناصرخسرو. ، چرمی را گویند که آن را دباغت نکرده باشند و مسافران بر کف پای بندند وروند و آن را چاروق گویند، پوستی را گویند که به غایت نرم و پیراسته باشد. دارش، تیماج. سختیان، گل سرخ. (برهان) : در کنارش نه آن زمان کاکا تا شود سرخ چهره اش چو لکا. سنایی