نام مردی حکیم که بنابه روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داود میزیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است: کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان کجاست خواجه ابوزرجمهر نیک اختر. ناصرخسرو. آید به دلم کز خدا امین است بر حکمت لقمان و ملکت جم. ناصرخسرو. از قول و فعل زین و لگامش نهم افسار او ز حکمت لقمان کنم. ناصرخسرو. خرد را به ایمان و حکمت بپرور که فرزند خود را چنین گفت لقمان. ناصرخسرو. سوی او آی اگر ندیدستی ملک داود و حکمت لقمان. ناصرخسرو. ملک امامت سوی کیست که او راست ملک سلیمان و علم و حکمت لقمان. ناصرخسرو. ای بارخدای همه ذریت آدم با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان. ناصرخسرو. چه معنی دارد این حالت که گفتی زنده شد یونس چه حکمت باشد این معنی که گفتی بنده شد لقمان. ناصرخسرو. آباد به عقل گشت گردون و آزاد به عقل گشت لقمان. ناصرخسرو. ای حجت علم و حکمت لقمان بگزار به لفظ خوب حسانی. ناصرخسرو. اگر از خانه و از اهل جدا ماندم جفت گشتستم با حکمت لقمانی. ناصرخسرو. ترا در نظم لعبتهای آزر ترا در نثر حکمتهای لقمان. رشید وطواط. نکنم باور کاحکام خراسان این است گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان بینم. خاقانی. وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی. خاقانی. بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. مولوی. وز قطام لقمه لقمانی شود طالب اشکار پنهانی شود. مولوی. لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی ؟ گفت: از نابینایان که تا جائی را نبینند (نپرواسند) قدم ننهند. (سعدی). لقمان را گفتند: ادب از که آموختی ؟ گفت: از بی ادبان که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود. یکی از کاروانیان گفت: مگر اینان را نصیحتی کنی... گفت: دریغ باشد کلمه حکمت با ایشان گفتن. (گلستان). چو لقمان دید کاندر دست داود همی آهن به معجز موم گردد نپرسیدش چه میسازی، چو دانست که بی پرسیدنش معلوم گردد. سعدی. گنج صبر اختیار لقمان است هرکه راصبر نیست حکمت نیست. سعدی. شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی. - امثال: لقمان را حکمت آموختن غلط است. و رجوع به لقمان حکیم، لقمان بن باعورا و لقمان بن عاد شود