جدول جو
جدول جو

معنی لفج

لفج(لَ)
لفچ. لب. لنج. لوشه. لوچه. فرنج. جحفله. لب سطبر و گنده، مانند لب شتر. (از برهان). لب حیوانات. بتفوز. پتفوز. نول. مشفر. شقشقه:
چشم چون جامۀ غوک آب گرفته همه سال
لفج چون موزۀ خواجه حسن عیسی کژ.
منجیک.
گردن ز در هزار سیلی
لفجت (ز در) هزار زبگر.
منجیک.
چنان منکر لفجی که برون آید از رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
چکاک مرغزی.
نشستم بر آن بیسراک سماعی
فروهشته دو لب چو لفج زبانی.
منوچهری.
فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
خرسری، غژغاوموئی، اعوری، عیاره ای.
سوزنی.
برآسوده ای دید از اندیشه دور
ز سرهای سنجاب و لفج سمور.
نظامی.
هدل، آونگان کردن شتر لفج خود را. هادل، لفج آونگان. نعو، کفتگی لفج بالائین شتر. اهدل، شتر آونگان لفج. التهدّل. (منتهی الارب). فروهشته شدن لفج اشتر. (تاج المصادر بیهقی). هدل، شترآونگان. لفج. خریع،لفج شتر که آویزان باشد. مشفر، لفج شتر. قلقال. (منتهی الارب)، پارچۀ گوشت بی استخوان،
{{صفت}} زن بدکاره و فاحشه. (برهان)
لغت نامه دهخدا