لق. نامحکم. نااستوار. چیزی جنبان در جای خود که بایستی استوار باشد. نااستوار که در جای خویش جنبد. جنبان بر جای خویش. - پیچ و مهرۀ لغ، نااستوار و نامحکم. - دندانهای لغ، اسنان مترهله. - دندانی لغ، دندانی جنبان. ، تخم لغ یا تخم مرغ لغ، فاسدشده و گندیده. لق. (آنندراج). که برای فساد یا نزدیکی به فساد چون جنبانند، سپیده و زرده جنبد و آواز کند. - تخم لغ در دهان کسی شکستن، بر نکته ای که نه بر مصلحت دیگران است وی را آگاه ساختن. بدو وعده ای کردن که وفای آن دیر کشد و او پیوسته مطالبه کند. - دهن لغ، آنکه راز نگاه داشتن نتواند. ، صحرای خشک بی علف. دغ. بیابان خشک بی گیاه، صاف. بی موی. (برهان) ، شاید صورتی از دغ و لخ، لخت و لوت و روت به معنی عور و برهنه و عریان باشد: چونکه زن را دید لغ کرد اشتلم همچو آهن گشت و نداد ایچ خم. رودکی. (این شعر گمان میکنم از سندبادنامه حکایت شاهزادۀ فربی و کلان و زن دلاک باشد). رجوع به لج و لخ و دغ شود