زبان گنجشک. رجوع به زبان گنجشک شود. گنجشک زوان. (اختیارات بدیعی). ون. (نزههالقلوب). ثمر شجر دردار باشد. (تاج العروس). بار درختی است که به فارسی آن را اهر گویند و آن بار را تخم اهر و زبان گنجشک گویند. (منتخب اللغات). رجوع به اهر شود. دارکیسه. ماقر. طالسفر. و گویند برگ زیتون هند است. مران. بار بنفش. حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی زبان گنجشک نامند. درخت او قسمی از درخت دردار و عظیم است برگش شبیه به برگ بادام و ثمرش عریض و طولانی و متفرق و در جوف هر یک دانه ای از تخم خربزه درازتر شبیه به زبان گنجشک و سرخ و مغز او سفید مایل به زردی و با تندی و تلخی و قوتش تا ده سال باقی است. در آخر دوم گرم و خشک و مسکن ریاح غلیظه و درد پهلو و کمر و رحم و تهی گاه و مغص و مدر بول و مفتت حصاه و با رطوبت فضلیه و بغایت محرک باه و جهت خفقان و ضیق النفس و سرفۀ مزمن و تقویت اعضای تناسل و فرزجۀ او با زعفران و عسل بعد از طهر جهت اعانۀ حمل از مجربات و مصدع محرورین و مصلحش گشنیز و شربتش تا سه درهم و بدلش جوزبوا بوزن او و نصف آن بهمن سرخ است و نزد بعضی گردگان و تودری سرخ به وزن او و برگش منقی زخمها و التیام دهنده آن و ضماد پوست او با سرکه جهت کوفتگی عضلات مفید است - انتهی. صاحب اختیارات بدیعی گوید: ثمرۀ درختی است که آن را به پارسی اهر خوانند و به شیرازی تخم آن ثمر را تخم اهر گویند و به پارسی گنجشک زوان و زبان گنجشک نیز گویند. طبیعت آن گرم بود در دوم و تر بود در اول و ورق درخت وی را قبضی بود. ماسویه گوید: لسان العصافیر درد خاصره را نافع بود و سنگ بریزاند و باه را زیاده کند و قوت مجامعت بدهد. بدیغورس (؟) گویدخفقان را نافع بود و بدل آن در تحریک باه به وزن آن جوز مقشر (بوا) بود و بوزن آن تودری سرخ و گویند بدل آن نیم وزن آن بهمن سرخ بود - انتهی. ابوریحان بیرونی گوید: ’بشیر’ گوید به پارسی او را مرغ زبانک گویند و زبان گنجشک نیز گویند و به لغت سندی اندرجو وبسریانی لسنا اصفرا (عصفرا) گویند ابومعاذ گوید به سجزی او را نامی کرده اند و معنی او به پارسی سرو بودیعنی شاخ حیوان و به زابلی شنگ گوید. ’او’ گوید گرم است در دوم تر است در اول. باه را تقویت کند و خفقان را سود دهد. برگ او سرد است در اول و خشک است قابض بود. ریشهای تر را پاک کند و اگر پوست او را به سرکه بسرشند و بر برص طلا کنند منفعت کند. بدل او در تقویت باه بوزن او جوز مقشر است و به وزن او تودری سرخ و نیم وزن او بهمن سرخ. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)