رخساره. روی. عارض. (برهان). رخ. رخساره باشد و آن را سج نیز گویند. (جهانگیری) ، لگدکون باشد به زبان فارسی. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی). لگدی باشد که به پشت پای زنند و لپرک نیز گویند به زبان آذربایجان. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). لج. و رجوع به لج شود: یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز. منجیک. ، زاگ رنگرزان بود. (حاشیۀ لغت نامۀاسدی نسخۀ نخجوانی). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد