امر) امر از لاندن به معنی جنبانیدن و افشانیدن یعنی بجنبان و بیفشان، (برهان) (جهانگیری)، رجوع به لاندن شود، مغاک و گودال، (برهان)، گو و مغاک، (آنندراج)، مغاک، اسدی در لغت نامه ذیل کلمه مغاک گوید: گو باشد در زمین و لان نیز گویند، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، گوی باشد در زمین یا در کوه یادر هر جا که باشد و مغاک خوانند و لان نیز گویند، (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی)، سار، که جا و مقام و محل انبوهی و بسیاری چیزها باشد مانند نمک سار و شاخ سار چه نمک سار را نمک لان نیز گویند، (برهان)، نمک لان، یعنی نمک زار، شیرلان، شیرلانه یا جای بسیارشیر و جای شیرناک و شاید اردلان و کندلان نیز ازین قبیل بود و این کلمه مزید مؤخر بعض امکنه باشد: مالان، سبلان، سولان، بولان، بغلان، بقلان، بملان، ختلان، وذلان، لاک مالان، بشکلان، ششکلان (محله ای به تبریز)، سنبلان، کندلان، و شاید که لان در آخر کلمات مرکبۀ مذکور مخفف لانه و توسعاً به معنی جای و معدن باشد؟: سهم شاه انگیخته امروز در دربند روس شورشی کان سگ دلان در شیرلان انگیخته، خاقانی، سروری زهر است جز آن روح را کو بود تریاق لانی ز ابتدا، مولوی، معنی لان، پرمعنی: گر تو هستی آشنای جان من نیست دعوی گفت معنی لان من، مولوی، درنمک لان چون خری مرده فتاد آن خری و مردگی یکسو نهاد، مولوی