نام حرف بیست و هفتم از حروف تهجی بین حرف کاف و میم و در حساب جمّل نمایندۀ عدد سی و در حساب ترتیبی نمایندۀ عدد بیست و هفت باشد، رجوع به ’ل’ شود، هر چیز خمیده و منحنی و هر چیز راستی مانند الف که به شکل لام منحنی گردد و به همین مناسبت مشبه به زلف خوبان است، و لام کردن به معنی دوتا شدن و رکوع به قصد تعظیم است: به حلقه کرده همی جعد او حکایت جیم به پیچ کرده همی زلف او حکایت لام، فرخی، زین قد چو تیرو الف چه لافی کاین زود شود چون کمان چون لام، ناصرخسرو، چون لام الف گرفته من او را کنار و او پیراسته دو زلفک چون دال کرده لام، یوسف بن نصرکاتب، بر در تو چو ببیند خدمت را حاسد لامها کرده، زغم با قد چون نون گذرد، رضی الدین نیشابوری، ، لامچه، (در اصطلاح جادوان) صورت حرف لام که برای محبوبیت به رخسار کشند، خطی به صورت لام که از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی اطفال و جزاو کشند دفع چشم زخم یا قبول نزد خلق را، عنبر و مشک و سپند سوخته و نیل و لاجوردی را گویند که به جهت دفع چشم زخم بر پیشانی و چهرۀ اطفال کشند و آن را چشم آرو نیز خوانند، (جهانگیری) : سخنت چون الف ندارد هیچ چه کشی از پی قبولش لام، انوری، ای کمال آفرینش را وجود تو الف وانگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام، انوری، بدخواه چون الف شود از کسوت ظفر از درع چون کنند سپاه تو لام خویش، رضی الدین نیشابوری، روت بس زیباست لامی هم بکش ضحکه باشد لام بر روی حبش، عطار، ، حیله، مکر، تزویر، چاره: با تو یکتا شدم الف کردار تا برآیم به صد هزاران لام، اخسیکتی، خلق خوشبوی تو با شاه ریاحین میگفت کای گل تازه قبا باز چه لام آوردی، شمس طبسی، رجوع به لام کشیدن شود، در تداول صرفیین مراد لام فعل است، حرف سیم از یک کلمه ثلاثی، مقابل فاء و عین، مهموزاللام، که حرف سوم آن همزه باشد، معتل ّاللام، که حرف سوم آن از حروف عله باشد، رجوع به معتل ّاللام شود، چون در کتب لغت بلالام گویند مقصود بی الف و لام است: و بسره بلالام بنت ابی سلمه (مجدالدین)، الذّهل، شجرهالبشام و بلالام، ذهل بن شیبان، (قاموس)، معنی لام در این شعر معلوم نیست و شاید به معنی چاره باشد: چند لافی عمادی از غم عشق دعوی عاشقی ز بی لامی است، عمادی غزنوی کمربند، میان بند، (برهان)، نوعی از کلاه نمد که فقیران بر سر نهند، (غیاث)، ژندۀ درویشان، (جهانگیری)، ژندۀ درویشی، (آنندراج) : فرو کن نطع آزادی برافکن لام درویشی که با لام سیه پوشان نماند لاف و لامانی، خاقانی، ، عجب، تکبر، خودستائی، ناز، لاف و لام، لاف و گزاف، (برهان) : همی تا ز تندر زند ابر لاف همی تا ز سبزه کند باغ لام، مسعودسعد، به سال و مه زند از بخشش تو گردون لاف به روز و شب کند از خلعت تو گیتی لام، مسعودسعد، از نعمت انواع تو هر نوع مرا لاف وز کثرت اجناس تو هر جنس مرا لام، مسعودسعد، ، زینت و آرایش، (برهان)، زیور، (جهانگیری) : نه بدین لامهای رنگارنگ نه بدین وصفهای گوناگون بعون جود تو سهم هنر بیاراید تن توانگر و درویش بی تکلف لام، ابوالفرج رونی، عشق است جان این جامه را عشق است لام این لامه را عشق است دام این عامه را من از کجا عشق از کجا، مولوی خار، تیغ، شوک، شوکه، بور، لم، تلو، تلی، ورگلام