جدول جو
جدول جو

معنی ل

ل
(لِ)
را. مر. (نصاب الصبیان). برای . از برای . بهر. از جهت . برون:
چو بدره مهر کند مهر اوست للشعرا
چو باره داغ کند مهر اوست للزوار.
عنصری.
گفت ﷲ را، گفت برای خدا. لمصلحه، مصلحتی را. ﷲ، خدا را، برای خدا. لذلک، لهذا، از برای این. محضاً ﷲ، تنها برای خدا. لذاته، لنفسه، خویشتن را. نصف لی و نصف لک واﷲ خیرالرازقین، نیمی ترا و نیمی مرا و خدا بهترین روزی دهندگان است، تا. لغایت . تا پایان: لغایت یکسال کامل هلالی، لام یکی از حروف جارّه است، و آن برای بیست و دو معنی است، استحقاق نحو: الحمد ﷲ و اختصاص، نحو: المنبر للخطیب. و تملیک، نحو:وهبت لزید دینارا و شبه التملیک، نحو: جعل لکم من انفسکم ازواجا. (قرآن 72/16). و تعلیل، نحو: لتکونوا شهداء علی الناس. (قرآن 143/2). و یوم عقرت للعذاری مطیتی. و توکید النفی، نحو: ماکان اﷲ لیطلعکم. (قرآن 179/3). و آن را لام جحد نیز خوانند، و بدون نفی نیاید. و موافقت الی، نحو: بان ّ ربّک اوحی لها. (قرآن 5/99). و موافقت علی، نحو: یخرّون للأذقان یبکون. (قرآن 109/17). و ان اسأتم فلها. (قرآن 7/17). و موافقت فی، نحو: و نضع الموازین القسط لیوم القیامه. (قرآن 47/21). و به معنی عند، نحو کتبته لخمس خلون. و آن را لام تاریخ نیز نامند. و موافقت بعد، نحو: اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل. (قرآن 78/17). و موافقت مع، نحو:
فلما تفرّقنا کانی و مالکاً
لطول اجتماع لم نبت لیله معا.
و موافقت من، نحو: سمعت له صراخاً. و تبلیغ، نحو: قلت له. و موافقت عن، نحو: و قال الذین کفروا للذین آمنوا لو کان خیراً ما سبقونا الیه. (قرآن 11/46). و صیروره، و آن را لام العاقبه و لام المآل نیز گویند، نحو: فالتقطه آل فرعون لیکون لهم عدواًو حزناً. (قرآن 8/28). شعر:
فللموت تغذوا الوالدات سخالها
کما لخراب الدهر تبنی المساکن.
و قسم و تعجب معاً، و آن مختص است باسم اﷲ تعالی. مصراع: ﷲ یبقی علی الایام ذو حید. و تعجب فقط در ’ﷲ درّه’، و در نداء و استغاثه که بر مستغاث به و مستغاث له داخل شود، نحو قوله شعر:
یا للرجال لیوم الاربعاء اما
ینفک یحدث لی بعد النهی طربا.
و آن هر دو در اصل لام جاره اند، لکن جهه فرق میان مستغاث ٌبه و مستغاث ٌ له، اول را فتحه و ثانی را کسره دهند و گاهی مستغاث ٌبه محذوف نیز باشد، نحو: یا للماء. و تعدیه، نحو: ما اضرب زیداً لعمرو. و توکید، و آن زائد باشد، نحو: نزّاعه للشّوی، و نحو: یرید اﷲ لیبیّن لکم. (قرآن 26/4). و تبیین، نحو: سقیاً لزید. و قالت هیت لک، و بعض آن عامل جزم، و آن لام امر است برای غائب، نحو: لیستجیبوا. و گاهی بدان مخاطب را امر نمایند، منه قری ٔ قوله تعالی: فلیفرحوا فلتفرحوا. (قرآن 58/10) ، بالتاء خطاباً. و گاهی لام امر حذف گردد، کقوله: مصراع: لک الویل حرّا لوجه او یبک من بکی. اراد، لیبک و همچنین حذف گردد لام مواجهه، نحو قوله شعر:
قلت لبوّاب لدیه دارها
تأذن فانّی حمؤها و جارها.
اراد، لتأذن فحذف اللام و کسر التّاء علی لغه من یقول انت تعلم. و لام الامر اذا ابتدات بها کانت مکسوره، و ان ادخلت علیها حرفاً من حروف العطف جاز فیه الکسر و التسکین، کقوله تعالی: و لیحکم اهل الانجیل. (قرآن 47/5) ، و بعض آن عمل نکند، و آن هشت است: لام ابتداء، نحو: لزیدٌ افضل من عمرو. و آن بر خبران ّ مشدّده و مخفّفه نیز آید، نحو و ان ّ ربک ّ لیحکم بینهم. (قرآن 124/16) و ان کانت لکبیرهً (قرآن 143/2). و لام زائده، نحو: ام الحلیس لعجوز شهربه. و لام تأکید در فعل مستقبل بنون تأکید، نحو: لیسجنن، و لیکوناً من الصاغرین. (قرآن 32/12). و لام جواب، نحو: لوتزیّلوا لعذّبنا الّذین کفروا. (قرآن 25/48). و نحو، و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض. (قرآن 251/2) و نحو تاﷲ لقد آثرک اﷲ علینا. (قرآن 91/12). و جمیع لام توکید صلاحیت جواب قسم دارد. و لام که بر حروف شرط داخل شود جهه ایذان و اشعار، نحو: و لئن قوتلوا لاینصرونهم. (قرآن 12/59). و لام التعریف، و هی ساکنه و لذلک ادخلت علیها الف الوصل لیصح الابتداءبها و سقطت الالف بالوصل، نحو: هو الرجل. و لام که براسماء اشاره لاحق گردد، نحو: تلک و ذلک. و لام تعجب غیر جارّه، نحو: لطرف زیدٌ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا