پاشندۀ گوهر. نثارکننده گوهر. گوهرریز. گوهربار: اگر سخاوت باید کفش به روز عطا چو بحر گوهرپاش است وابر زرافشان. فرخی. ، کنایه از بارنده است: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از فصیح و بلیغ باشد: گر شکافی به معرفت همه موی ور زبان تو هست گوهرپاش یک سر موی بیش و کم نشود ز آنچه بنگاشت در ازل نقاش. عطار