گنده دماغ. متکبر. سرکش: تو گنده مغز شعری و او گنده مغز شرع با وی به گنده مغزی همچون ترازویی. سوزنی. با آن دو گنده مغز بود حشر آن کسی کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ. سوزنی (دیوان چ 1338 ص 233). ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار. سوزنی. گر نبودی جذب موش گنده مغز عیشها کردی درون آب چغز. مولوی