نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (بهار عجم) (آنندراج). گنبد. گنبده. گنبدی. گنبد کردن: چو جولان کند هست کوه روان چو گنبد زند گنبد اخضر است. امیرمعزی (از فرهنگ رشیدی). هر خدنگی که سوی گور گشاد گور گنبد زد وخدنگ افتاد. امیرخسرو. - گنبدزنان، صفت فاعلی از گنبد زدن، در حال گنبد زدن. گنبدزننده: درین نخجیرگه افلاک را بنگر سراسیمه که شد گنبدزنان گویی گریزان خیل آهوئی. محمدقلی سلیم (از آنندراج)