دارندۀ گله. آنکه گله را محافظت کند: گله دار و چوپان همه کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد. فردوسی. آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله. و رجوع به گله داری شود: گله دار اسبان من پیش توست خداوند اسبان بتن خویش توست. فردوسی. گله دار اسبان افراسیاب به بیشه درون سر نهاده به خواب. فردوسی. گله داران بجستند و جان را گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261)