افشانندۀ گل. گل ریزنده. گل بسیار پراکنده کننده. پراکنده کننده گل و شکوفه: چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل افشان درخت. فردوسی. پرستنده را گفت قیصر که تخت بیارای زیر گل افشان درخت. فردوسی. بفرمان ببردند پیروزه تخت نهادند زیر گل افشان درخت. فردوسی. سر حوض شاهی و سرو سهی درخت گل افشان و بید و بهی. فردوسی. ، نوعی از آتشبازی است. (آنندراج) : سه گونه آتش در سه جای رخشان به خانه در گل افشان بود از ایشان. (ویس و رامین). در آن بزم آراسته چون بهشت گل افشان تر از ماه اردیبهشت. نظامی. هر کجا ریگ بود رنگ گرفت هر کجا گلخنی گل افشان شد. ؟ (ترجمه محاسن اصفهان ص 100). رجوع به گلفشان و گل افشان کردن و گل افشان گشتن و گل افشانی شود