حالت و چگونگی گشاده. فراخا. سعه. مقابل تنگی: بلد، گشادگی میان ابرو. (لغتنامۀ حریری). فیخه، گشادگی مخرج بول. (منتهی الارب) (دهار). ساحت ناحیه، گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب) : هرگاه که فضای دل، یعنی گشادگی دل فراخ باشد مردم جوانمرد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، طیبت. پاکی. خوشی: تا هوا را گشادگی و خوشی است تا زمین را فراخی و پهناست. فرخی. ، فراخ نعمتی. خصب نعمت: ادرکست و خرساب دو شهرکند (به ماوراءالنهر) با آبهای روان و گشادگی و نعمت بسیار و هوای درست. (حدود العالم)، فرح. انبساط: طب، صناعتی است که بدان صناعت صحت در بدن انسان نگاه دارند و چون زایل شود بازآرند و بیارایند او را به درازی موی و پاکی روی و خوشی بوی و گشادگی. (چهارمقاله)، انفصال. فاصله. فرجه. پهنی. فراخ. وسعت. مقابل پیوستگی: جوبه، گشادگی میان ابر و کوه. قعن، گشادی میان دو پای وقت رفتن. لهب، گشادی میان دو کوه. (منتهی الارب) : و پیوستگی هر اندامی و گرانی و سبکی و گشادگی و پیوستگی و نرمی و سختی هریک از گونۀ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و مایها به طبع از هم گشادگی و گریز میجویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مقابل زفتی، غلظت. (منتهی الارب)