جسور شدن. بی ادب گشتن: به می نیز گستاخ گشتم به شاه به پیر و جوان از می آید گناه. فردوسی. به مردی تو گستاخ گشتی چنین که مهتر شدی بر زمان و زمین. فردوسی. پس هادی شمّاخ طبیب را آن جایگاه فرستاد... تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده (نالنده) گشت. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 339). و رجوع به گستاخ شدن و گستاخ گردیدن شود