جدول جو
جدول جو

معنی گریه

گریه
(گِرْ یَ / یِ)
اسم مصدر گریستن. اشک ریختن. گریستن. اشک. سرشک. (حاشیۀ برهان چ معین). آب از چشم ریختن. (آنندراج). بکاء: خم، گریۀ سخت. حنین، گریه در بینی. (منتهی الارب) :
بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پندارد
که چیزی جز که گریه نیست ترکیب تن و جانش.
ناصرخسرو.
با پسر این چنین مثل زد سام
گریه بهتر ز خنده بی هنگام.
سنایی.
هیچ شک نیست اندرین گفتار
گریه آید ز خندۀ بسیار.
سنایی.
غمزۀ اختر ببست خندۀ رخسار صبح
سرمۀ گیتی بشست گریۀ چشم سحاب.
خاقانی.
گفت که خاقانیا آب رویت چون نماند
آب رخم هم به آب گریۀ زارم ببرد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 754).
گریه ای با صدق بر جانها زند
تا که چرخ و عرش را گریان کند.
مولوی.
زگریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است.
حافظ.
- امثال:
از پی هر گریه آخر خنده ای است.
مرد آخر بین مبارک بنده ای است.
مولوی.
گریه آید ز خندۀ بسیار
سنایی
گریه اش در آستین است، فوراً گریان میشود. زود به گریه می افتد.
گریۀ به وقت بهتر از خندۀ بی وقت است.
گریۀ بی سوز نباشد.
گریه دام زن است.
گریه در خواب مایۀ شادیست
بندگی از مؤنت آزادیست.
سنایی.
گریه را هم دل خوش می باید.
گریۀ زن مکر زن است.
گریۀ گوزن به از خندۀ شیر. (آنندراج).
برای هر یک از امثال فوق رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. صاحب آنندراج درباره صفات گریه آرد: گریۀ آبدار، گریۀ آتش عنان، گریۀ آهسته، گریۀ ارغوانی، گریۀ بی اختیار، گریۀ بی رنگ، گریۀ پا در رکاب، گریۀ پهنادار، گریۀ تلخ، گریۀ جگرپرداز، گریۀ خونی، گریۀ دانه دار، گریۀ در گلو، گریۀ دروغ، گریۀ دشت گرد، گریۀ رنگین، گریۀ زارزار، گریۀ سرشار، گریۀ شاداب، گریۀ شبانه، گریۀ شمرده، گریۀ شور، گریۀ صحرایی، گریۀ طفلانه، گریۀ طوفان خروش، گریۀ طوفان نژاد، گریۀ غلطان، گریۀ گرم، گریۀ گسسته مهار، گریۀمرجانی، گریۀ مستانه، گریۀ نمکین. و از تشبیهات گریه است:
- برق گریه:
باشدز برق گریه لبالب درون ما
چون میجهد ز ناوک ابر تو خون ما.
میرزامعز فطرت (از آنندراج).
- تسبیح گریه:
بود زنده مؤذن در خرابات
کندتسبیح گریه در مناجات.
حکیم زلالی (از آنندراج).
- سیم گریه:
گشته رایج از رواج شوق سیم گریه ام
از گداز بوتۀ غم در غبار افتاده ام.
ظهوری (از آنندراج).
- شبنم گریه:
از شبنم گریه سبز گردد
ناکاشته دانه در گل ما.
طالب آملی (از آنندراج).
- شراب گریه:
شهنشه را چو جوش باده سر شد
دماغش از شراب گریه تر شد.
حکیم زلالی (از آنندراج).
- عروس گریه:
نی لعلش آتشین و نه یاقوتش آبدار
هرگز عروس گریه چنین بی صفا نبود.
طالب آملی (از آنندراج).
- موج گریه:
بخت سیاه صیقلی از موج گریه ساخت
خورشید عکس آینۀ روشن من است.
ظهوری (از آنندراج).
- نمک گریه:
عید آمد و در هر طرف میکده دام است
بر ما نمک گریۀ مستانه حرام است.
میررضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا