عقده ایجاد شدن: طوفان گره شده ست مرا در دل تنور تا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست. صائب (از آنندراج). - گره شدن عمر، کوتاه شدن آن: به من هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشتۀ عمرم ز بس بر خویش پیچیدم. صائب. - گره شدن سرمه، باقیماندن، و چسبیدن اندکی از آن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گرددگره در دیده کم از خار نیست. سنجر کاشی (از آنندراج). - گره شدن در حلق، در گلو گیر کردن. در گلو شکستن. شکستن گره در حلق و گلو: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر شد گر چه بود نوش گوار. سنایی. رجوع به گره در گلو شکستن شود. - گره شدن کار، گره در کار افتادن. رجوع به همین مدخل شود