جدول جو
جدول جو

معنی گره شدن

گره شدن
(نِ / نَ دَ)
عقده ایجاد شدن:
طوفان گره شده ست مرا در دل تنور
تا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست.
صائب (از آنندراج).
- گره شدن عمر، کوتاه شدن آن:
به من هم چون خضر دادند عمر جاودان اما
گره شد رشتۀ عمرم ز بس بر خویش پیچیدم.
صائب.
- گره شدن سرمه، باقیماندن، و چسبیدن اندکی از آن:
چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست
سرمه چون گرددگره در دیده کم از خار نیست.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- گره شدن در حلق، در گلو گیر کردن. در گلو شکستن. شکستن گره در حلق و گلو:
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر شد گر چه بود نوش گوار.
سنایی.
رجوع به گره در گلو شکستن شود.
- گره شدن کار، گره در کار افتادن. رجوع به همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا