عضو مخصوص. (انجمن آرا). میان دو کتف که سنگینی کوله بر روی آن افتد. میان دو شانه. پائین گردن از پشت. - کار از گردۀ کسی کشیدن، بنفع خود او رابکار واداشتن. ، کلیه. (فرهنگ رشیدی) (دهار) (منتهی الارب). کلوه (به لغت اهل یمن). قلوه: برد حالی زنش ز خانه به دوش گرده ای چند و کاسه ای دو سپار. دقیقی. عصیب و گرده برون کن تو زود برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن. کسائی. دو ساق و زهره و دو گرده. (التفهیم). گفتم که عضوهای رئیسه دل است ومغز گفتا سپرز و گرده وزهره است و پس جگر. ناصرخسرو. پیش از طعام خوردن تا من گردۀ آن بخورم. خوانسالار همچنان کرد. سلیمان هر دو گرده با پیه در یکی نانی می پیچیدو میخورد تا سی گردۀ بره سپری کرد. (مجمل التواریخ و القصص). روده در است و گرده کن گردسر و درازتن. سوزنی. گرده گاه فلک شکافته باد که یکی گرده بی جگر ندهد. انوری. احمد مرسل که کرد از طپش زخم تیغ تخت سلاطین زگال، گردۀ شیران کباب. خاقانی. تا کی ز دست ناکس و کس زخمها زنند بر گرده های ناموران گرده های نان. خاقانی