سالخورده. پیرشده: این پیر گوژپشت کهن گشته شاخ گل باز از صبا به صنعت باد صبا شده ست. ناصرخسرو (دیوان ص 52). وین کهن گشته گنده پیر گران دلها می چگونه برباید. ناصرخسرو (دیوان ص 138). ، فرسوده شده. مقاومت و تاب و توان ازدست داده: دیوار کهن گشته نه بردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، ازیادرفته. بر اثر گذشت زمان، فراموش شده. به عهدۀ تعویق افتاده. معوق مانده: چو قاصد زبان تیغ پولاد کرد خراج کهن گشته را یاد کرد. نظامی. ، مزمن شده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن را که سلاق کهن گشته باشد حجامت بر ساق و رگ و پیشانی زدن... (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً)