آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه: بزیر اندرون آتش و نفت و چوب زبر گرزهای گران کوه کوب، فردوسی، ، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند: جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد، مسعودسعد، ، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) : کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار، فرخی