گیاهی باشد خوشبوی که آن را اذخر گویند، (برهان)، گیاهی است خوشبوی بعضی اذخر را دانسته اند، (آنندراج)، نام گیاهی است خوشبوی، (فرهنگ جهانگیری)، گیاه اذخر، (ناظم الاطباء)، اذخر، گورگیاه، (فرهنگ فارسی معین)، سروری گفته که در تاج الاسامی به معنی اذخر آمده، (آنندراج) : من از خط تو نخواهم بخط شد ار به مثل برآید ازبر گلبرگ کامگار تو کوم، سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)، اذخر، گیاهی است خوشبو که آن را کوم خوانند، (منتهی الارب)، آن سبزه که بر کنار حوض و رود روید، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 345)، سبزه ای که از کنار آب و حوض خیزد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، سبزه ای که کنار حوض و رود روید، (فرهنگ فارسی معین) : آن حوض و آب روشن و آن کوم گرد او روشن کند دلت چو ببینی هرآینه، بهرامی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 345)، ، گیاهی است که در زمین شیار کرده پیدا شود و بیخ و ریشه آن همچو نی باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آن گیاه خشک بود که در شدکار یابند که بنش چون بن نی باشد، (حاشیۀ ’س’ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 345)، گیاهی است خشک که در شخم زدن زمین یابندو بنۀ آن چون درخت نی بود، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کومک شود پسرطیمی، ابن طیمی، (ترجمه دیاتسارون ص 234)