کوس کوبیدن. کوس فروکوفتن. کوس زدن. طبل نواختن: بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه. خاقانی. و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله آواز قد صدقت برآمد ز لامکان. خاقانی. من کوب بخت بینم منکوب از آن شوم من کوس فضل کوبم منکوس از آن بوم. خاقانی. - کوس سفر کوفتن، کنایه از آماده شدن برای کوچیدن: بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب. خاقانی