کوتاه کردن. - کوتاه داشتن دست از امری، تصرفی در آن نداشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لشکر از رعیت کوتاه دارند. (تاریخ بیهقی). جز آن نیست بیدار کو دست و دل را از این دیو کوتاه و بیزار دارد. ناصرخسرو. دست از اقطاع من کوتاه دار تا نباشد هیچ کس را با تو کار. عطار. - ، از تصرف و تجاوز بازداشتن: دست لشکریان از رعایا چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن کوتاه دارید. (تاریخ بیهقی). چراغ یقینم فرا راه دار ز بد کردنم دست کوتاه دار. سعدی (بوستان). و رجوع به کوتاه کردن شود