جدول جو
جدول جو

معنی کنه

کنه
(کُنْهْ)
گوهر هر چیزی و پایان آن و اندازه و هنگام و وجه و روی آن و از این فعلی مشتق نمی شود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). یقال: عرفته کنه المعرفه، شناختم آن را به حقیقت شناسائی. و ان کلام المرء فی غیر کنهه، ای فی غیر وقته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در عربی به معنی پایان چیزی و وقت کار و حقیقت چیزی. (غیاث) ، (اصطلاح فلسفه) به معنی نهایت آمده است، کنه ذات یعنی حقیقت و واقعیت ذات آنطور که هست چنانکه گفته شده است: ’کنه وجود خدا خرد کجا بردپی’، یعنی ذات حق را آنطور که هست به نهایت وجودی او، و اینکه در واقع چیست و ماهیت و حقیقت او را خرد درنیابد. و گویند معرفت به کنه و حقیقت و ذات را اراده کند یعنی معرفت و علم به ذات ’اکتناء کردن’ در اشیاء یعنی دقت و بررسی در کنه و حقیقت اشیاء. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی دکتر سجادی ص 265) :
خرد حیران شده از کنه ذاتش
منزه دان ز اجرام و جهاتش.
ناصرخسرو.
سلطان یمین الدوله محمود در این واقعات اثرها نمود که افهام و اوهام از کنه آن قاصر آید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 23).
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید.
سعدی.
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده در کنه ماهیتش.
سعدی.
- کنه کار، پایان کار. (ناظم الاطباء).
- کنه مطلب، حقیقت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا