پشته ای که از کلوخهای چیده سازند و چندان استحکام ندارد. (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). توده ای از کلوخهای روی هم نهاده. (ناظم الاطباء) : اثر! شکفتگی طبعها در این ایام از این غزل که تو کردی کلوخ چین پیداست. شفیع اثر (از آنندراج). - کلوخ چین کردن، کلوخ چین ساختن. (فرهنگ فارسی معین). بنا کردن از خشت خام. (ناظم الاطباء) : کسی که فکر خیالات خود متین نکند ز فکر خام بغیر از کلوخ چین نکند. سالک قزوینی (از آنندراج)