گرد آوردن. (آنندراج) : شور خیال صرصر قهرت کلافه کرد دستار را به فرق جهان پهلوان برق. اشرف (از آنندراج). تا می توان به رشتۀ طول امل مپیچ نکبت کلافه کردن مرد است عیب و عار. اشرف (از آنندراج). ، مانند کلافه سردرگم کردن. گیج کردن: از بس حرف زد مرا کلافه کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، سخت ناراحت کردن: گرما کلافه اش کرده بود. (فرهنگ فارسی معین) ، مغلوب کردن (در کشتی). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلافه شود