جدول جو
جدول جو

معنی کشی

کشی
(کُ)
عمل کشتن. حاصل مصدر از کشتن است ولی همواره بصورت ترکیبی بکار می رود. (یادداشت مؤلف).
- آدم کشی، قتل نفس. کشتن انسان.
- ، خونریزی. جنگ. جدال.
- برادرکشی، عمل کشتن برادر.
- ، همنوع کشی. هم شهری کشی. آنکه را چون برادر است کشتن.
- بره کشی، کشتن بره.
- ، کنایه از رواج کار یا لفت و لیس در امر مالی است.
- پدرکشی، کشتن پدر.
- ، کنایه از انجام دادن مذمومترین کارهاست.
- حق کشی، ناحق روا داشتن. حق زیر پاگذاری.
- خودکشی، انتحار.
- شپش کشی، کشتن شپش.
- ، کنایه از ایرادگیری زیاد در امری و مته بخشخاش گذاری.
- مردم کشی، آدم کشی. انسان کشی
لغت نامه دهخدا