جدول جو
جدول جو

معنی کشف کردن

کشف کردن
(رَ دَ)
پرده برداشتن. روپوش از روی چیزی بر کنار کردن. از زیر سرپوش خارج کردن. (یادداشت مؤلف) ، آزمودن. روشن کردن:
زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی (بوستان).
بجای سکندر بمان سالها
به دانادلی کشف کن حالها.
حافظ.
، آشکار کردن. هویدا کردن:
ور ز بی سنگی سرّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف.
سوزنی.
، پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. (یادداشت مؤلف) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. (گلستان) ، استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن، حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن، تفسیر کردن. شرح دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا