کشت و درو. کشت و برز. زرع. کشت. فلاحت. کشاورزی. عمل کاشتن و درو کردن. امور کشاورزی. رجوع به همین ترکیب و شواهد آن ذیل کشت شود: از ایران پراکنده شد هرکه بود نمانداندر آن بوم کشت و درود. فردوسی. بجستند بهره ز کشت و درود نرسته است کس پیش از این نابسود. فردوسی. چو دردانه باشد تمنای سود کدیور درآید به کشت و درود. نظامی