ناراست گوی. که سخن به کژی و ناراستی گوید. کژ گوینده. کژگو. دروغگوی. دروغزن. (یادداشت مؤلف). کج گوی. که سخن نادرست گوید: هرآنگه که شد پادشا کژگوی ز کژی شود زود پیکارجوی. فردوسی. میامیز با مردم کژگوی که او را نباشد سخن جز بروی. فردوسی. که بیدادگر باشد و کژگوی جز از نام شاهی نباشد بدوی. فردوسی. بدانست خسرو که آن کژگوی همان آب و خون اندر آرد بجوی. فردوسی. ، بدگوی. (فرهنگ فارسی معین)