غنج. تغنج. (منتهی الارب). تدلل. نازیدن. (یادداشت مؤلف). به چشم و ابرو اشارت کردن. غمزه زدن. (فرهنگ فارسی معین) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت. خواجه سلمان (از آنندراج). کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن. حافظ. شاهد بخت چون کرشمه کند ماش آیینۀ رخ چو مهیم. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 263)