کامروا شدن. برخوردار شدن. متمتع گشتن. بهره یافتن: من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند. حافظ. رجوع به کامروا و کامروا شدن شود. - کامروا گشتن بر کاری، غلبه یافتن. پیروز گشتن. چیره شدن: هر که او خدمت فرخندۀ او پیشه گرفت بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای. فرخی. ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست. فرخی