اصلش تبریزی است امّا در کاشان نشو و نما یافته. مرد درویش خلیق مهربانی است در کمال خاموشی و آرامی. شعر بسیاری گفته اما چند بیت مدتهاست بر زبانهاست قبل ازین به اصفهان آمده چند نوبت به صحبت او فایز شدیم. در کاشان معلّمی میکند و در ایام عاشورا روضهالشهداء میخواند چنانچه شور عظیمی میشود. شعرش اینست: از بدی نتوان رهائی داد ظلم اندیش را بسته با چندین گره بر خویش عقرب نیش را. # این دیر کهن را که بنابر سر آبست هرچند که تعمیر کنی باز خرابست دامان وصال تو بکف خواهد آمد آخر همه گر روز حسابست حسابست. # دلا بزرگی کوچک دلان بجای خود است اگر بزرگ بود آسمان برای خود است. # گریۀ اطفال مهد از انفعال مادر است کز کف پستان مادر شیر میباید گرفت. # ما را شکستگی بنهایت رسیده است چندان شکسته ایم که نتوان دگر شکست. # از ره تقدیر تا جا در جهانم داده اند کرده زنجیر و بدست آسمانم داده اند. # باکم ز ننگ نیست که مستم گرفته اند داغم ازین که شیشه ز دستم گرفته اند. # این مرغ دل که در قفس سینۀ من است آخر مرا ب خانه صیاد میبرد. # در سایۀ هر پر زدنی بال هماییست هرچند بجایی نرسی در طیران باش. # اگر ز دست تمنای خود عنان گیری عنان ز تندرویهای آسمان گیری. ترا چو مور درین عرصه خاک باید خورد بقدر حوصله گر لقمه در دهان گیری. (تذکرۀ نصرآبادی چ وحید دستگردی ص 371)