ج، کاشفین، کشفه. پیداکننده و برهنه کننده. (غیاث) (آنندراج). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. (ناظم الاطباء). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر: گرچه از یک وجه منطق کاشف است لیک از ده وجه پرده و مکنف است. (مثنوی). ، کاشف مکروه ومانند آن، برطرف کننده مکروه. از بین برندۀ غم و اندوه: تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی. منوچهری. ، کاشف بعمل آمدن یا آوردن، در تداول عامه، تحقیق کردن