معنی کاسف - لغت نامه دهخدا
معنی کاسف
- کاسف
(سِ) - بدحال: رجل ٌ کاسف البال، مرد بدحال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ترشروی. عباس: رجل ٌ کاسف الوجه، مرد ترش روی، غمگین. (مهذب الاسماء). گرفته. رجوع به گرفته شود، تار. رجوع به تار شود. تاریک. وجه ٌ کاسف، رویی تاریک. (مهذب الاسماء) ، بیمناک و سخت بد: یوم کاسف، ای عظیم الهول شدیدالشر. (اقرب الموارد). روز بیمناک و سخت بد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا