لوچ و احول، کاج، کج بین، کژبین، دوبین، (ناظم الاطباء) : به یک پای لنگ و به یک دست شل به یک چشم کور و به یک چشم کاژ، معروفی، ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ چشمت بطمع مانده سوی نان کسان کاژ، ناصرخسرو، از فصیحان و ظریفان پاک شد روی زمین در جهان مشتی بخیل و کور و کاژ و لال ماند، سنائی (از جهانگیری)، آن خبیث از شیخ می لائید ژاژ کژ نگر باشد همیشه عقل کاژ، مولوی، - کاژچشم، کژچشم، احول، ، درخت کاج، (ناظم الاطباء)، صنوبر، صنوبر صغار، و رجوع به کاج شود، کاژی، احولی، دوبینی