جدول جو
جدول جو

معنی قیروان

قیروان
(قَ رَ)
کاروان. (منتهی الارب) (برهان). معرب کاروان است. عرب از قدیم این کلمه را بکار میبرده است. (از معجم البلدان). عمده یک کاروان یا یک سپاه. (حاشیۀ برهان چ معین) (دزی ج 2 ص 431). قفل و قافله. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، جیش و لشکر. (آنندراج از ابن خلکان از ابن قطاع) ، معظم رمه و گله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، جماعتی ازاسبان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، شهر عمده مرکز ساخلو. (حاشیۀ برهان چ معین از دزی ج 2 ص 431) ، قیروان تا به قیروان، از مشرق تا به مغرب. (فرهنگ فارسی معین) :
شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد
از قیروان سپاه کشد تا به قیروان.
سعدی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا