منسوب به قلم. - بادنجان قلمی. - شورۀ قلمی، شورۀ مانند قلم. (ناظم الاطباء). - دماغ قلمی، باریک چون قلم. ، نوشته شده با قلم و تحریر شده. (ناظم الاطباء). خطی، مقابل چاپی. - قلمی شدن و قلمی فرمودن، تحریر شدن و تحریر فرمودن. (از ناظم الاطباء). ، قلمکار. قسمی از برد که مخطط باشد به خطوط راست. (آنندراج) (غیاث اللغات) : که داد این قلمی را فراز بوقلمون که نقشش آمده هردم ز مخفیی بظهور. نظام قاری (دیوان ص 32). ملاف با قلمی ای لباس آژیده بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر. نظام قاری (دیوان ص 15). قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار. نظام قاری (دیوان ص 15)