جدول جو
جدول جو

معنی قلعه جعبر

قلعه جعبر(قَ عَ جَ فَ بِ)
بر کنار فرات و در برابر صفین است که در آن جنگ میان معاویه و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب اتفاق افتاد. این قلعه نخست به دوسر معروف به ود مردی از بنی نمیر به نام جعبربن مالک بر آن دست یافت و به نام وی موسوم گشت. (از معجم البلدان). در دیار مضر واقع است. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 191 شود
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با قلعه جعبر

قلعه خیبر

قلعه خیبر
نام قلعۀ معروفی است در خیبرکه به دست امیرالمؤمنین علی گشوده شد:
زورآزمای قلعۀ خیبر که بند او
در یکدگر شکست ببازوی لافتی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

قلعه کعبی

قلعه کعبی
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری بهبهان و کنار شوسۀ آغاجاری به بهبهان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریائی است. سکنۀ آن 341 تن است. آب آن از رود خانه خیرآباد و محصول آن غلات، برنج، کنجد، صیفی، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه اتومبیل رو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

قلعه قنبر

قلعه قنبر
دهی است از دهستان مال اسدبخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی خاور چقلوندی و 5هزارگزی خاور اتومبیل رو خرم آباد به چقلوندی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری و مالاریائی است. سکنۀ آن 96 تن است. آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان فرش و سیاه چادربافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

قلعه تبر

قلعه تبر
بر سه فرسنگی شیراز است به طرف جنوب مایل به مشرق و بر کوهی است که به هیچ کوه پیوسته نیست و بر آنجا چشمه مختصری است. (نزهه القلوب ص 133). و رجوع به تبر (قلعه) شود
لغت نامه دهخدا

قلعه عقر

قلعه عقر
قلعه ای است به موصل. (از منتهی الارب). قلعه ای است محکم در کوههای موصل. اهالی آنجا از کردان هستند و آن در شرق موصل قرار دارد و به عقرالحُمَیدیه نیز شهرت دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قلعه عشر

قلعه عشر
قلعه ای است استوار در سرزمین اندلس از ناحیۀ شرق، از اعمال أشِقه، و آن ازآن ِ فرنگی ها است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قلعه صعب

قلعه صعب
قلعه ای است از قلاع خیبر که به سال هفتم هجری سپاهیان اسلام در نبرد خیبر آن رابگشادند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 377 شود
لغت نامه دهخدا