جدول جو
جدول جو

معنی قلع

قلع
(قَ)
توشه دان شبان که در آن آلات و اسباب خود دارد. و قلع نیز گویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قلوع، اقلع. (اقرب الموارد). و در مثل گویند: شحمتی فی قلعی. و این مثل رادر مورد چیزی آوری که در ملک توست و هر زمان و به هر کیفیت بخواهی میتوانی در آن تصرف کنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تبر کوچک که بنایان با خود دارند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و انتقادتا وقت ادا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کانی است که رصاص را به وی منسوب کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). کانی است که رصاص سبک را بدو نسبت دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رصاص قلعی بمعنی شدیدالبیاض. (اقرب الموارد) ، وقت فرونشستن تب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : ترکته فی قلع من حماه و قلع، ای فی اقلاع منها. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قلوع. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب آمده: جمع واژۀ قلوع، قلع به ضم قاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا